دانلود رمان نهمین جنتلمن از پنلوپه وارد pdf رایگان بدون سانسور
دانلود رمان نهمین جنتلمن از پنلوپه وارد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
امبر: درست وقتیکه دوستپسرم ولم کرده بود تا بره و با آدمهای جدید، رابطههای جدید رو شروع کنه، وقتی که اصلاً نمیخواستم هیچ مردی رو ببینم… چنینگ هم خونم شد، با اون هیکل جذاب و خالکوبیهای مرموزش… با یه دنیا وسوسه اومده بود تا دنیام رو بههم بریزه… چنینگ: من سالها منتظر فرصت برای به دست آوردنش بودم. امبر، تنها زنی بود که آرزو داشتم باهاش باشم، اما درست وقتی که همهچیز داشت درست میشد…
خلاصه رمان نهمین جنتلمن
این درست بود که من وقت زیادی برای خودم نداشتم و بیش تر وقت ها، انرژی ام رو برای کارم می ذاشتم ولی الان داشت بهم خوش می گذشت و این فقط به خاطر وجود چنینگ بود. نگاهم به کاپ کیک نصفه ام بود. آقای هافمن رو یادت میاد؟ آقای هافمن، نانوای پیری بود که من و چنینگ و لینی با کاپ کیک های اون بزرگ شدیم. ما خیلی دوستش داشتیم. لینی… نباید اسمش رو بیارم… نباید چنینگ رو ناراحت کنم… به نظر می رسید چنینگ دوست داشت راجع به همه چیز گذشته حرف بزنه، جز لینی! انگار از تمام چیزهایی که خواهرش رو به یادش می آورد، فرار می کرد. تو اون دوران ما خیلی
همدیگه رو حمایت کردیم تا بتونیم این درد رو تحمل کنیم. اون کیک ها خیلی چیزها رو یادم آورد. _می دونستم تو کیک های هافمن رو دوست داری. اون یه تیکه از شکلات روی کیک خودش رو برداشت. چشم هاش روی لب هام بود وقتی که داشتم خامه روی کیک رو لیس میزدم. یه مقدار روی میز خم شد و با صدایی که تغییر کرده بود گفت: چرا بهم نمیگی چه اتفاقی بین تو و روری افتاد؟ _ولی من که بهت گفتم چی شده… _میخوام اونی که طولانی تر هست رو برام تعریف کنی… می دونستم نباید از گفتن تمام ماجرا فرار کنم، باید با یه نفر صحبت می کردم. بنابراین یک قلپ بزرگ از نوشیدنی رو خوردم
و شروع کردم به تخلیه کردن افکارم. چنینگ با حواس جمع به تمام حرف هام گوش می کرد. از تمام لحظه هایی که انگار با سرب توی سرم پر شده بود از لحظه ای که ترکم کرد… از اتفاق های زندگیم… حتی تصادفی که برای روری اتفاق افتاده بود رو هم گفتم و تمام حرف هایی که برای آخرین بار بهم گفته بود: _ اون بهم گفت که بهتره آدم های دیگه رو هم بشناسیم. این اولین بار بود که تمام جزئیاتی که اتفاق افتاده رو، دقیق و عالی تعریف کردم. احساس آزادشدن داشتم، احساس کردم که دوست دارم دوباره زندگی جدیدی داشته باشم. همه اون حرف هایی که به چنینگ زدم، تمام چیزهایی بود که…