دانلود رمان دنیز از سانیا ملایی

دانلود رمان دنیز از سانیا ملایی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دنیز از سانیا ملایی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به اسم دنیز، از سن ده سالگی کنار یک نامادری کلی بلا سرش می آید، و حالا عشقی یک طرفه نسبت به پسر عمه اش دارد که خواهر ناتنیش هم عاشق اوست و همیشه دنیز را از نزدیکی به برنا دور می کند، نامادری دنیز یعنی مهلا، یک قاتل حرفه ای که آدما را به آسانی میکشد، مدت ها میگذرد و طی اتفاقاتی برنا مهلا و دافنه رو لو می دهد، مهلا…

خلاصه رمان دنیز

لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و بعد از برداشتن کوله پشتی ام، از اتاق بیرون رفتم. باز هم مثل همیشه، همه افراد خانواده بودند به جز برنا. دیگه به نبودن هاش عادت کرده بودم. روی صندلی کنار عمه نشستم و مشغول خوردن صبحانه شدم. صدای عصبی مهلا، که سعی در آروم نشون دادنش می کرد، گوشم رو خراشید. -دخترم بد نبود صبح بخیری، سلامی… چیزی می گفتی. دوباره استرس سر تا پام رو گرفت. واقعا حواسم نبود . با تته پته گفتم: خو… خوب… یادم نبود. ببخشید! مهلا اخمی کرد و سرش رو با غرور بالا نگه داشت. -سعی کن یادت باشه. لبم رو از داخل جویدم و چیزی نگفتم. سکوت بود که

به کل جمع حکمرانی می کرد. نگاهی به بابام که خیلی ریلکس مشغول خوردن صبحانه اش بود انداختم. بابام هنوز هم مثل قبل بود. هیچ تغییری نکرده بود. سال های اول مرگ مادرم خیلی شکسته شده بود ولی الان مثل پسر های بیست و پنج ساله بود. کسی باور نمی کرد که سن چهل و یک سالگی اش رو سپری می کرد. انگار نگاه خیره ام رو حس کرد که سرش رو بالا آورد و با حالت سوالی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت. دلم برای آغوش هایی که همیشه تکیه گاهم بود تنگ شده بود. بغضم رو قورت دادم و بی صدا به ادامه صبحانه ام مشغول شدم. وقتی حس سیری کردم، از جام بلند شدم و رو به

جمع خداحافظی کردم. به سمت در خروجی راه افتادم. برنا کنار سالن غذاخوری ایستاده بود. دست هاش رو داخل جیبش برده بود و با اخم همیشه گیش، به من خیره بود. سریع چرخیدم و دوباره راه افتادم. با لحن محکم برنا، سر جام میخکوب شدم. -میخوام باهات حرف بزنم. با قدم های محکم بهم نزدیک شد. چرخیدم و نگاهم رو بهش دادم. -مدرسه ام داره دیر میشه. کنارم ایستاد و با بی تفاوتی گفت: من می رسونمت. نگاهی به اطراف انداختم. خبری از دافنه و مادرش نبود. از خدا خواسته، سریع باشه ای گفتم و وارد حیاط شدم. باهام هم قدم شد. به سمت بی ام وی مشکیش رفتیم. بابام خیلی برنا رو دوست داره…

دانلود رمان دنیز از سانیا ملایی pdf رایگان بدون سانسور