دانلود رمان بغض از لیلی نیکزاد

دانلود رمان بغض از لیلی نیکزاد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بغض از لیلی نیکزاد با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دختری ۱۲ ساله به نام نیک رخ هستش که با فوت پدرش به خونه عمه ش میاد و از این طریق با دانیال که پسر یکی از آشناهای عمه ش بوده آشنا میشه…

خلاصه رمان بغض

بعد از ظهر همه به جـز پدر و عمو بـه سـاحل رفتند. نیک رخ سیری ناپذیر و با شیفتگی به اطرافش نگاه می کرد حتی حرف نمی زد. دست نیلوفر را گرفته بود و سعی می کرد هیچ چیز را از نظر دور نگذارد. دانیال خوشحال بود که پدرش با بردن آنها موافقت کرده بود. این طفلک… صدایی همه را از جا پراند: وای! نیلوفر با نگرانی به سمت نیک رخ خم شد: چی شدی؟ نیک رخ پایش را بالا گرفته بود و لب هایش را روی هم فشار می داد، خون قـطـره قطره از پایش روی زمین می ریخت همه پروین با دستپاچگی دستمالی از کیفش در آورد: آخه تو کی کفشتو در آوردی؟ کفـش نیک رخ دورترهـا روی زمین افتاده

بود و شیشه ی شکسته ای درسـت جایی کـه نیک رخ قبلا پایش را گذاشته بود به چشم می خورد نیک رخ دستمال را به پایش فشار می داد و گفت: عیبی نداره، دردم نمیاد، عمه پروین غرغری کرد و روسری نیک رخ را از سرش در آورد و انرا دور پایش پیچید، نیک رخ سعی کرد و موهایش را در مقابله با باد کنار بزنند و کلاه را روی سرش بگذارد. نیلوفر خواست دستش را بگیرد و راه ببرد ولی نیک رخ پس کشید لی لی کنان رفت و روی تخته سنگی نشست و به دریا چشم دوخت. پدر دانیال، زخم نیک رخ را شست و دوباره بست. درد نمی کنه؟ نیک رخ طفره رفت: نه، خوبه! وقتی همه دور آتش حلقه زده

بودند و عمو یک ترانه ی قدیمی را به آرامی و بـا غـم می خواند، نیک رخ به بازوی عمه پروین تکیه داده و به شعله های آتش خیره شده بود. دانیال متوجـه شـد وقـتـی یکبـار داشـت جابه جا میشد و بـه پاشنه ی پایش فشار آمد چطور صورتش از درد درهـم رفـت ولـی بـاز هـم هیچ نگفت. گونه اش را بـه شانه ی عمه اش تکیه داد و فقط گفت سـردش است. نیلوفر ژاکت دانیال را که روی پایش بود، روی شانه هـای نیک رخ انداخت برای نیک رخ مثل پتو بـود و تمام بدنش را می پوشاند او خیلی کوچک بود، ظریف و شکننده! وقتـی هیکلش را می دیدی دلت می خواست او را در میان بازوهایست پنهان کنی تا…

دانلود رمان بغض از لیلی نیکزاد رایگان pdf بدون سانسور