دانلود رمان دل بی جان از سیما احمدی بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان دل بی جان از سیما احمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
من جانانم… دختری در دنیای واقعی… بدون فانتزی ها و تخیلاتی که در ذهن وجود دارد… جهانم پر از درد و رنج، مملو از شادی های کوچک است… اینجا خبری از مهر و محبت های کلیشه ای نیست.. تک به تک صفحات زندگیم پر از اتفاقات خوش و ناگوار هست، اما در بین تمام این اتفاقات دست هایی برای حامی بودن هست دست هایی که… اینجا خود برزخ است، مرزی بین خواستن و نداشتن…
خلاصه رمان دل بی جان
روبه روی آینه داخل اتاق وایسادم… به صورت خسته و بی حالم نگاه کردم… سبزی چشمامم یه کم قرمز شده بود که ناشی از کم خوابی های این مدت بود لبام ترک برداشته بود… سفیدی صورتم بیشتر به چشم میخورد… قطعا اگه بهار اینجا بود می گفت شبیه روح شدی… چشم از آینه برداشتم و در اتاق رو باز کردم… ویدا و آیدا از اتاق رو به رویی بیرون اومدن… آیدا سمتم اومد و با لبخند گونه مو بوسید. +مشتاق دیدار دختر، خوش اومدی. _ممنون عزیزم + چطوری ؟ چه خبرا؟ _خوبم ، سلامتی خبری نیست،
روزمرگی رو می گذرونم. + لاغر شدی. نفس عمیقی کشیدم. این مدت زیاد درگیر دانشگاه و درسا بودم بخاطر همونه… آیدا عمیق نگام کرد + امیدوارم همین جوری که میگی باشه. رو به ویدا گفت: من برم کمک مامان تا صداش در نیومده. ویدا: برو منم الان میام. آیدا از پله ها پایین رفت… ویدا آغوشش رو باز کرد، محکم بغلش کردم. +چطوری ته تغاری؟ نیستی، نمی بینمت. گونه شو بوسیدم. دلم برات اندازه یه مورچه شده بود. دلخور نگام کرد. + مطمئنی؟ _مگه تا حالا بهت دروغ گفتم؟ + نگرانت بودم.
_خوبم آبجی ، نگران نباش. آه کشید. + نیستی خواهرم، خوب نیستی. از کنارم گذشت، بغضمو قورت دادم… هر چقدر هم وانمود می کردم که خوبم بازم چشمام همه چی رو لو می داد… چند تا نفس عمیق کشیدم تا از پایین اومدن اشکام جلوگیری کنم… از پله ها پایین رفتم… بابا با گوشی حرف میزد، به محض اینکه بهش رسیدم صحبتاش تموم شد و خداحافظی کرد… + چطوری خوشگلم؟ لبخند بی جونی زدم. _خوبم بابا. پیشونیمو بوسید، +خوبه که خوبی. چیزی نگفتم … قدمامو سمت آشپزخونه کج کردم…