دانلود رمان متعهد (جلد چهارم مجموعه نامزد) از پنلوپه اسکای رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان متعهد (جلد چهارم مجموعه نامزد) از پنلوپه اسکای با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
من هرگز نفرین نکردم… فقط تغییرش دادم. اکنون مجبور شده ام با مادوکس همکاری داشته باشم، و از آنجا که نمی توانم او را بکشم، مجبورم هر روز او را تحمل کنم. بنابراین صوفیا مرا ترک می کند. من همه چیز را فدای او کرده ام، اما هرگز کافی نیست. عشق من به او با وجود خیانت تغییر نمی کند. شکنجه همچنان ادامه دارد. میخوام چیکار کنم من یک گزینه دارم، من اولین بار نه گفتم، اما مطمئن نیستم که دوباره بتوانم نه بگویم…
خلاصه رمان متعهد
نیمه شب در تخت دراز کشیدم. دستم روی شکمم قرار گرفت و من روی احساس لگدهای اندرو تمرکز کردم. اونا آرام بودن، اما به اندازه کافی گیج کننده بودن که من نمی تونستم بخوابم. هادس هرگز ندیده بود که پسرش لگد بزنه. من خیلی زود از اونجا رفته بودم، و اون هیچ وقت افتخار اینو مثل پدرهای دیگه نداشت. لحظه هایی مثل این بود که دلم بیشتر برای هادس تنگ میشد. احساس تنهایی می کردم و احساس ترس می کردم. ما باید این کارو با هم انجام بدیم، نه جدا از هم. گوشی رو از روی میز کنار تخت برداشتم و به صفحه نگاه کردم. از هادس
پیغامی نبود. هیچوقت پیغامی از طرف اون نبود. با نگاه خیره سرد بهم اجازه داد که برم، انگار که می دونست این بهترین چیز برای منه، اما در عین حال اون از من بدش میومد. می خواستم بهش زنگ بزنم، اما می دونستم نباید این کار رو بکنم. خیلی زود بود که رابطه نزدیکی باهاش برقرار کنم، دوستانی باشیم که از هم بچه داشتن. می تونستیم با هم دوست باشیم؟ مدتی به تلفن خیره شدم، با در نظر گرفتن اینکه چی کار باید بکنم. سکوت خفه کننده بود. من فقط شوهرم رو از دست ندادم، بلکه بهترین دوست، و همه چیزم رو از دست دادم. زندگی من بدون
اون خیلی ساکت بود. شاید وقتی اندرو به دنیا میومد، اوضاع تغییر می کرد، اما می دونستم که همیشه مثل یه حفره در قلبم باقی میمونه. شاید به خاطر این بود که تنها بودم، شاید به خاطر این بود که خیلی دلم براش تنگ شده بود، اما من بهش زنگ زدم. نور آبی اتاق تاریک منو روشن کرد و من گوشی رو به گوشم چسباندم و بهش گوش دادم. برای مدت طولانی بوق نخورد. صدای عمیقش از پشت تلفن، آروم ولی قوی، بود. “سوفیا؟” اون با محبتی که قبلا اسمم رو صدا میزد، اسمم رو نگفت. لحن غم انگیزی داشت که حاکی از خیانت بود…