دانلود رمان عشق در ابهام (جلد دوم) از مبینا زارعی بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان عشق در ابهام (جلد دوم) از مبینا زارعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
جلد اول این رمان روایتگر زندگی پنج دختر بود… و اما در جلد دوم میخواییم همراه بشیم باهاشون و ببینیم توی زندگی مشترکشون چه اتفاقاتی می افته… قراره ببینیم که آیا شعله ی عشقشون هنوز هم گرمای سابق رو داره یا تبدیل به اشعه ی یک شمع کوچیک شده… میخوایم بدونیم این لیلی و مجنونا چطور میخوان با مشکلات زندگیشون کنار بیان و کجای کار کم میارن؟! تمام این اتفاقاته که باعث میشه عشقشون در پس پرده ای از ابهام قرار بگیره و اینگونه می شود که روایت عشق در ابهام شکل میگیرد…
خلاصه رمان عشق در ابهام
با احساس دل درد شدید چشمامو باز کردم و روی لبه ی تخت نشستم… وقتی برگشتم و جای خالی باربدو روی تخت دیدم انگار همه ی غصه ی دنیا به دلم سرازیر شد… از جام بلند شدم و آروم آروم به طرف دستشویی رفتم و بعد از شستن دست و صورتم سریع تو اتاقم برگشتم… پالتومو از توی کمد برداشتم و روی همون لباسی که از دیشب تنم مونده بود پوشیدم و بعدم ی کیف سبک دستم گرفتم و از اتاق زدم بیرون… لج کرده بودم… میخواستم هرجور شده و به هرقیمتی که هست برگردم ایران و بچمو اونجا به دنیا بیارم… وارد پذیرایی که شدم دیدم
باربد روی کاناپه مچاله شده انگارسردشه… معلوم نیست با اون هیکل چه جوری خودشو رو کاناپه جا داده بود… دلم نیومد همونجوری بزارم برم برای همین برگشتم توی اتاق و ی پتوی کوچیک اوردم و انداختم روش… یه تکون کوچیک خورد اما از خواب بیدار نشد… منم که دیدم اینجوری سریع گازشو گرفتم به سمت آژانس… وارد خونه شدم… همه چی اونطوری که می خواستم پیش رفته بود… دوتا بلیط برای پس فردا گرفتم… چشمم به جای خالی باربد افتاد… صدای آب که می اومد نشون دهنده ی این بود که رفته دوش بگیره… سریع رفتم پالتو
و کیفمو انداختم تو اتاق و رفتم داخل آشپزخونه و میز صبحانه رو چیدم… داشتم آب پرتقال میگرفتم که صدای باربد رو شنیدم: من دارم میرم شرکت… اگه اتفاقی افتاد باهام تماس بگیر… لحن حرف زدنش باهام خیلی سرد شده بود… تا حالا اینجوری باهام حرف نزده بود حتی همون روزای اول آشناییمون… ناخداگاه ی احساس ترسی تو دلم نشست… ترس از دست دادنش… ترس از دست دادن زندگیم… میدونم که بد باهاش حرف زده بودم… بالاخره هرچقدرم که من دل خوشی از اون زن نداشته باشم اون مادرشه… سریع گفتم: اما مگه امروز یکشنبه نیست؟!